فیک"نیویورک"۱۰{فصل۴تو کی باشی}
|تو را با غیر میبینم ، صدایم در نمیاید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیاد..! |
{مهدی اخوان ثالت}
تهیونگ درحالی که دستکشای فر رو داشت در میاورد لبخند مستطیلیشو تحویل یونگی داد:
دیگه به بزرگی خودت ببخش هیونگ هیچی تو خونه نداشتیم! البته نه اینکه من آشپزی بلد نباشم ها!
یونگی پوزخند زد:
آره ، معلومه چقدر واردی! کی وقتی با گاز کار میکنه دستکش فر رو میپوشه؟
تهیونگ دستکشارو حرص پر کرد زمین:
الان دستای نازنین من میسوخت شما جوابگو بودی؟ آره بلد نیستم که چی! من تو پر قو بزرگ شدم رنگ آشپز خونه به خودم ندیدم! همینم که پختم هنر کردم! نمیخوای خوش اومدی!
یونگی دستشو جوری بلند کرد انگار میخواد یه مشت حوالهی تهیونگ کنه:
ای بچهی پرو....
با کوبیده شدن دستای نامجون روی میز دوتاشون عین چی خفه شدن!:
بسه دیگه!
نامجون بعد خفه کردن دوتا بچه دبستانی لبخند زد به غذا اشاره کرد:
بفرمایید ، رامیون سرد رو نمیشه خورد!
نامجون برای هر کس توی ظرفش غذا ریخت و با یه لبخند ملیح و آرامش...
عین سگ جلوش پرت کرد!
همه خیلی ساکت به خوردن غذاشون ادامه دادن و خونه بالاخره ساکت شد!
نامجون هم نفسی کشید و با آرامش مشغول خوردن رامیون با کیمچی شد* چقد آرامش خوبه!
چیزی نگذشته بود که صدای ویبرهی گوشی ا.ت که کنار ظرفش بود بلند شد.
ا.ت با دیدن نوتفیکشین سریع ظرفو تو دستاش گرفت و همه رو یجا سر کشید:
*دو پیام جدید
[ تصویر ]
[مشخصات کیس مورد نظر رو...]
از جاش پا شد و گوشیش رو همراه خودش سمت اتاقش برد:
ممنون بابت غذا ، ممنون تهیونگ!
تهیونگ یه لبخند مصنوعی زد و تا وقتی ا.ت بره نگهش داشت:
خواهش میکنم ا.ت جان ، نوش جو ... یعنی کی بهش پیام داده؟
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیاد..! |
{مهدی اخوان ثالت}
تهیونگ درحالی که دستکشای فر رو داشت در میاورد لبخند مستطیلیشو تحویل یونگی داد:
دیگه به بزرگی خودت ببخش هیونگ هیچی تو خونه نداشتیم! البته نه اینکه من آشپزی بلد نباشم ها!
یونگی پوزخند زد:
آره ، معلومه چقدر واردی! کی وقتی با گاز کار میکنه دستکش فر رو میپوشه؟
تهیونگ دستکشارو حرص پر کرد زمین:
الان دستای نازنین من میسوخت شما جوابگو بودی؟ آره بلد نیستم که چی! من تو پر قو بزرگ شدم رنگ آشپز خونه به خودم ندیدم! همینم که پختم هنر کردم! نمیخوای خوش اومدی!
یونگی دستشو جوری بلند کرد انگار میخواد یه مشت حوالهی تهیونگ کنه:
ای بچهی پرو....
با کوبیده شدن دستای نامجون روی میز دوتاشون عین چی خفه شدن!:
بسه دیگه!
نامجون بعد خفه کردن دوتا بچه دبستانی لبخند زد به غذا اشاره کرد:
بفرمایید ، رامیون سرد رو نمیشه خورد!
نامجون برای هر کس توی ظرفش غذا ریخت و با یه لبخند ملیح و آرامش...
عین سگ جلوش پرت کرد!
همه خیلی ساکت به خوردن غذاشون ادامه دادن و خونه بالاخره ساکت شد!
نامجون هم نفسی کشید و با آرامش مشغول خوردن رامیون با کیمچی شد* چقد آرامش خوبه!
چیزی نگذشته بود که صدای ویبرهی گوشی ا.ت که کنار ظرفش بود بلند شد.
ا.ت با دیدن نوتفیکشین سریع ظرفو تو دستاش گرفت و همه رو یجا سر کشید:
*دو پیام جدید
[ تصویر ]
[مشخصات کیس مورد نظر رو...]
از جاش پا شد و گوشیش رو همراه خودش سمت اتاقش برد:
ممنون بابت غذا ، ممنون تهیونگ!
تهیونگ یه لبخند مصنوعی زد و تا وقتی ا.ت بره نگهش داشت:
خواهش میکنم ا.ت جان ، نوش جو ... یعنی کی بهش پیام داده؟
۱۶.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.